فاطمه یاسفاطمه یاس، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

معجزه ای به نام فاطمه یاس

جشن اسم گذاری .......

توی این سالها که با بابا عروسی کردیم من فقط به بابا می گفتم من می خوام اسم دخترم و دینا یا دیانا بگذارم بابای طفلکی شما هم این قدر مهربون بود که هر چی می گفتم تو نظرت چیه می گفت زحمت 9 ماه و تو میکشی من چی بگم ؟ همش میگفت هرچی خودت دوست داری ..... منم از همه جا بی خبر وخوشحال اسمتونو انتخاب کردم تا روز اسم گذاری شما ...... همه فامیل بابا تقریباً بودند پدر بزرگ بابایی پدر و مادر بابایی وعمو هادی و  باباجان و مامان اعظم هم  بودند خلاصه تا اسم دینا و دیانا مطرح شد پدر بزرگ بابایی گفتند خودتون صلاح میدونید ولی این اسم نصرانی و خلاصه گفتند  حتی اسم خودم هم مریم نصرانی هست و ،  یه اسم دیگه انتخاب کنید برا نی نی تون منم او...
14 دی 1390

از حالا شروع شد ......

  سلام  دخترم .... 20 مهر 1389 مطابق با 4 ذالغده 1431 و 2010 میلادی  در بیمارستان  سعدی اصفهان  به دست دکتر گلی به نام  مینو موحدی شما دختر گلم به دنیا اومدی  . لذت بخش ترین  لحظه برای من لخظه شنیدن صدای نازت و دیدن روی ماهت بود . من شاید جزء معدود مامانایی بودم که  داخل اتاق عمل بیشترین لذت رو برده .آخه من هم بهوش بودم  هم اینکه درد نداشتم .... (سزارین) با لذت ......   این جا شما چند ساعته  که قدم ه روی چشم ما گذاشتین ولی من نمیدونم چرا انگشت به دهن هستین ؟ از چی تعجب کردی مامانی ؟     این جا 22 مهر  شما 2 روزتونه بابایی این عکس رو برای خاله فاط...
14 دی 1390

من رو ببخش ماه من

سلام فرشته کوچولو مامان  منو ببخش ......... واسه نیومدن هام دلیل دارم  آخه هم اینترنت نداشتیم هم  بابایی بد جور مشغول کار هاشون بودن  هم این که خودت دیگه همش باید بغلم باشی واسه همینه که من به کار های خودم نمیرسم  چه برسه بیام و اینجا رو آپ کنم ...... امروز که اول خرداد دخترم 12 روزه که وارد 8 ماهگی شده ..... خیلی با نمک شدی دیگه میتونی بشینی با خودت بازی میکنی و سینه خیز میری و کمی هم 4 دست و پا میری بابای کردنم داری یاد میگیری یه شعر هم وقتی میخوام مَمَ بهت بدم میخونم تو هم چشماتو میبندی و دهنتو می چرخونی تا مَمَ بوخوری .....( مَمَ .....مَمَ خوشمزه  مَمَ دوست دارم  مَمَ عاشقتم   مَمَ&...
1 خرداد 1390

اگه گفتی چه خبره ؟

  سلام دختر گلم . الان شما و بابایی خوابی منم فرصت دارم بیام اینجا برای شما  اتفاق هایی که مهم هستش و بنویسم که وقتی خانم شدی بیایی و ادامه اش رو خودت بنویسی . راستی! ! ! ! ! ! ! اگه گفتی چه خبره ؟  .........   عزیزم ، امروز تولد مامان ِ    نه این که برای تولدم خوشحالی کنم  ها نه ......... خوشحالی من برای اینه که  پارسال همچین  شبی بود که فهمیدم  تو وجود من قدم گذاشتی  .........   خوش اومدی گل من که با اومدنت زندگی پاییزیمون  و بهاری کردی قربون اون پاهای کوچولوت ...
9 بهمن 1389

تو یه معجزه ای .........

سلام دختر گلم می دونم   یه کم دیر شروع به نوشتن کردم ........  ولی اومدم بهت  بگم تو یه معجزه از طرف خدا ،  و با اون همه مشکلاتی که داشتم خدا توی دوران بارداری من  سنگ تمام گذاشت و خیلی ازت مواظبت کرد و تو با  این همه مشکل جان سالم به در بردی    ...
24 دی 1389
1