جشن اسم گذاری .......

توی این سالها که با بابا عروسی کردیم من فقط به بابا می گفتم من می خوام اسم دخترم و دینا یا دیانا بگذارم بابای طفلکی شما هم این قدر مهربون بود که هر چی می گفتم تو نظرت چیه می گفت زحمت 9 ماه و تو میکشی من چی بگم ؟

همش میگفت هرچی خودت دوست داری .....

منم از همه جا بی خبر وخوشحال اسمتونو انتخاب کردم تا روز اسم گذاری شما ......

همه فامیل بابا تقریباً بودند پدر بزرگ بابایی پدر و مادر بابایی وعمو هادی و  باباجان و مامان اعظم هم  بودند خلاصه تا اسم دینا و دیانا مطرح شد پدر بزرگ بابایی گفتند خودتون صلاح میدونید ولی این اسم نصرانی و خلاصه گفتند  حتی اسم خودم هم مریم نصرانی هست و ،  یه اسم دیگه انتخاب کنید برا نی نی تون منم اولش خیلی ناراحت شدم ولی طی یه نظریه که تو فامیل مطرح کردم ، خاله الی ( دختر خاله من ) اسم فاطمه یاس و مطرح کرده بود البته این که می گم ماله 3 ماه قبل این قضیه بود منم بدم نیومد و این اسم و  توی لیست اسامی قرار دادم و روز اسم گذاری شما تا مطرح کردم مورد استقبال همه قرار گرفت و اسم قشنگتون شد (فاطمه یاس )

طفلی بابا و مامان بابات  خیلی ناراحت بودن از این که اون اسمی که من گفتم نشده بود فکر میکردن من خیلی ناراحتم تا به بابا گفتم من چند روز قبل اینکه به دنیا بیایی خواب دیدم و تو خواب شما رو فاطمه دینا صدا میکردم تعبیرشم انتخاب همین اسمه و  الان هم این اسم برام خیلی عزیزه و دوستش دارم  و خلاصه خیال بابایی و مادر بزرگت راحت شد .